آرتين جونآرتين جون، تا این لحظه: 10 سال و 26 روز سن داره
آشنايي مامان وباباآشنايي مامان وبابا، تا این لحظه: 16 سال و 19 روز سن داره

آرتين عشق مامان و باباش

سلامی دوباره

سلام بعد از یه غیبت طولانی باور کنید همش تقصیر اینستاگرامه من بی گناهم . ولی هر چی فکرشو کردم هیچی مثل وبلاگ نمیشه . اینجا میشه کلی حرف زد و توضیح داد . واسه همین دوباره برگشتم اینجا . انشالا یواش یواش عکسای آرتین جیگرم میذارم اینجا .   ...
24 آذر 1395

مرواريدهاي جديدت مبارك

سلام عشق مامان و بابا پسر گلم توي يكماه گذاشته چهارتا دندون جديد در آوردي و الان 8 تا مرواريد خوشگل داري 4 تا بالا 4 تا پايين . همشون هم قسمت جلو دهانت هستن و متقارن . جالب كه سه تاشون با هم دراومدند. چند وقتي بود كه ديگه ماماني رو گاز نگرفته بودي ولي ديروز با دندونهاي جديدت منو هم چشيدي الهي فدات بشم پسر خوش اخلاقم مهربونم خوش خنده ماماني واسه تعطيلات عيد فطر رفتيم اقليد و شما عزيزدل ماماني مث هميشه خيلي خوب بودي و اصلا ماماني رو اذيت نكردي . كلي بهمون خوش گذشت .تو هم كه هرجا ميرفتيم خودتو حسابي تو دل همه جا ميكردي و توي همه مهمونيا همه حواسا به تو و شيرين كاري هات بود. عزيزدلم الان 12 كيلو وزن و 86 سانتي متر قدت هست . ما...
29 تير 1394

پسر مامان راه ميره

عزيزدلم سلام گل پسرم اين روزا خيلي سرم شلوغه آخه ماماني توي اداره رئيس شده راست ميگم بخدا خودمم انتظارشو به اين زودي نداشتم ولي خب ديگه شد و من همشو از پا قدم تو توي زندگيمون ميبينم چون از وقتي قدم به زندگي من و بابايي گذاشتي كلي اتفاق خوب برامون رخ داده .خلاصه پست جديد و كار جديد مثلما وقت بيشتري ازم ميگيره واسه همين خيلي كم نت ميام . الهي قربونت بشم الان دوهفته اي ميشه كه راه ميري و هر روز بهتر از ديروز تصميم دارم برات جشن قدم بگيرم اميدوارم اين آخر هفته بتونم عسلم دو روز مجبور شدم برم ماموريت تهران و تو گل پسرم توي اين دو روز خيلي با مامان جوني و باباجوني و بابايي همكاري كردي فقط بعد از ظهر روز دوم خيلي ب...
10 خرداد 1394

ايستادن و اولين قدم هات

سلام مرد كوچولوي مامان ببخش كه يكماه به اينجا سر نزدم آخه بعد از تعطيلات عيد خيلي سر مامان تو  اداره  شلوغ بوده و توي خونه هم كه شما اجازه نميدي نزديك كامپيوتر بشم ( توضيح : نزديك شدن به كامپيوتر مساوي است با كنده شد وب كم و پرتاب به زمين ، خورده شدن شديد سيم ماوس و كوبيده شدن مداوم كيبورد همراه با خاموش روشن شدن مداوم سيستم ) يه خبر مهم اين كه پسر طلاي مامان در 19 فروردين94 خودش به تنهايي ايستاد و كلي هم قر داد و برا خودش دست زد منم كه ذوق مرگ شده بودم حسابي و بعد از اين اقدام بزرگ بالاخره در 13 ارديبهشت به تنهايي چهار قدم راه رفت . الهي دورت بگردم كه خرچنگي با قدمهاي كوچولو و سريع راه ميري واااي ماماني ...
14 ارديبهشت 1394

سيزده بدر 94

سلام سلام گل پسر        شيريني مثل عسل سيزده بدرت مبارك عشق مامان و بابا عزيز مامي اين دومين 13بدري هست كه تو دركنار ما هستي . پارسال توي همچين روزي ما از خونه بيرون نرفتيم چون تو خيلي فسقلي بودي و علاوه بر اون زردي هم داشتي و مامان خيلي ناراحت بود . الان كه يادم اومد دوباره گريه ام گرفت آخه تو سه روز توي دستگاه بودي و خيلي اذيت ميشدي و چون مجبور بوديم روي چشمات چشمبند بزنيم ، وقتي بيدار بودي همش گريه ميكردي الهي هيچ مادري مريضي بچه اشو نبينه خداروشكر كه الان سالم و خندون هستي . امسال سيزده بدر با باباجون و مامان جون و دايي مجيد و خانواده زن دايي مليحه ات بوديم و خيلي هم خوش گذشت. قربونت...
14 فروردين 1394

جشن تولد شماره 2

سلام سلام  گل پسرم ديشب بازم تولد داشتيم   از اونجاييكه عمه هات روز تولدت قشم بودن و نتونستن توي جشنت باشن ، من و بابايي تصميم گرفتيم وقتي كه برگشتن يه جشن تولد ديگه برات بگيريم  واسه همين ماميت يه كيك ديگه درست كرد و ديشب جشن شماره 2 يكسالگيت با حضور عمه معصومه ، عمه فاطمه ،عمه ليلا ، عمو حسن، هدي جون و اقا رسول اينا برگزار شد .   بازم تولدت مبارك عشقولكم                                 ...
12 فروردين 1394

فرداي تولد و سفر چادگان

عزيزدل مامان سلام ماماني قبل از تعطيلات نوروز يكي از ويلاهاي اداره اشو رزرو كرد تا فرداي تولد تو بريم اونجا و آب و هوايي عوض كنيم . اين شد كه بهمراه مامان جون و باباجون و خاله مژگان و دايي مجتبي و عمو علي اينا رفتيم چادگان و يه شب اونجا بوديم و خيلي خيلي هم خوش گذشت . بعدا كه بزرگ بشي ميفهمي چرا اينقد ميايم چادگان  آخه واسه ماهايي كه اصفهان زندگي ميكنيم چادگان حكم شمال رو داره طبيعت زيبا ، سد زاينده رود و رودخانه اش همگي به آدم انرژي مثبت ميده . آرتينم ممنون كه انقدر خوبي عاششششششششششقتم عسلم آرتين و مامان  : آرتين و خاله مژگان : آرتين و پسرعمو...
7 فروردين 1394

يكسالگيت مبارك

  يكسالگيت مبارك عشق مامان و بابا عزيزدلم باورم نميشه يه ساله شدي .انگار همين ديروز بود كه ساعت 6 صبح رفتيم بيمارستان خانواده و بعد از انجام آزمايشات لازم بالاخره ساعت 10 رفتم اتاق عمل و تو عزيزترينم پا گذاشتي توي اين دنيا و شدي عزيزدل من و بابايي . يادم نميره وقتي بهوش اومدم ساعت 12 بود تا چشمامو باز كردم از خانمي كه تو اتاق ريكاوري بود از تو پرسيدم اونم گفت يه پسر سالم و خوشگل گيرت اومده . وقتي اومدم توي بخش و براي اولين بار ديدمت گريه ام گرفت چقدر معصوم و زيبا خوابيده بودي قربونت برم اومدي بغلم و ديگه دوست نداشتي بري توي تختت . همش اداي شيرخوردن در مياوردي تا از من جدا نشي . مامي جون عاشششقت...
6 فروردين 1394

اولين عيد نوروز

آرتين جونم اولين عيد نوروزت مبارك امسال موقع سال تحويل براي من شور و حال عجيبي داشت چون تو هم دركنار ما بودي و عيد برام قشنگ تر از هميشه بود . چند روز ديگه هم كه تولدت هست و من حسابي تدارك ديدم. خيلي خيلي خيلي دوستت دارم ببين چقد قشنگ خوابيدي  بيسكوييتهاي عيدم خودم درست كردم : روز عيد با عمو علي اينا رفتيم ميدون نقش جهان : ...
2 فروردين 1394