يكسالگيت مبارك عشق مامان و بابا عزيزدلم باورم نميشه يه ساله شدي .انگار همين ديروز بود كه ساعت 6 صبح رفتيم بيمارستان خانواده و بعد از انجام آزمايشات لازم بالاخره ساعت 10 رفتم اتاق عمل و تو عزيزترينم پا گذاشتي توي اين دنيا و شدي عزيزدل من و بابايي . يادم نميره وقتي بهوش اومدم ساعت 12 بود تا چشمامو باز كردم از خانمي كه تو اتاق ريكاوري بود از تو پرسيدم اونم گفت يه پسر سالم و خوشگل گيرت اومده . وقتي اومدم توي بخش و براي اولين بار ديدمت گريه ام گرفت چقدر معصوم و زيبا خوابيده بودي قربونت برم اومدي بغلم و ديگه دوست نداشتي بري توي تختت . همش اداي شيرخوردن در مياوردي تا از من جدا نشي . مامي جون عاشششقت...