سفربه تهران و جشن تولد بابايي
گل پسرم سلام
چون تعطيلي 22 بهمن روز چهارشنبه بود . من و بابايي روز قبلش رو هم مرخصي گرفتيم و عازم تهران شديم . اين اولين سفرت با صندلي مخصوص ماشينت بود و تو هم زياد از صندليت دل خوشي نداري چون نميتوني زياد تكون بخوري ولي بخاطر امنيتت مجبوري تحمل كني . خلاصه كه بيشتر وقتي خواب بودي توي صندلي بودي و وقتي بيدار تو بغل خودم . قربونت برم كه بازم هواي منو داشتي و اذيتم نكردي .
وقتي رسيديم اول رفتيم خونه مژده جون (دختر عموي من ) و فردا شبش رفتيم خونه عمو جونم و شبم همونجا بوديم . روزا هم مي رفتيم خريد و واسه پسر خوشگلم هم يه پيرهن مردونه و يه شلوار جين h&m برات خريديم كه ايشالا واسه عيد بپوشي.
خانواده عمو همه خيلي ازت خوششون اومد و تو هم با شيطونيت علاقه اشون رو بيشتر ميكردي . آقا پيمان شوهر مژده حسابي باهات رفيق شده بود .
پنجشنبه 23 بهمن كه سالروز تولد باباي مهربونت بود خونه عمو جونم بوديم . عصرش من و مژده جون و آقا پيمان به بهونه لباس خريدن رفتيم بيرون و من واسه تولد بهترين باباي دنيا كيك خريدم و شبش بابايي رو سورپرايز كردم.
قربونت برم تو هم عاشق شمع هاي كيك شده بودي و همش در تلاش براي گرفتن اونا بودي .
تلاش براي گرفتن شمع
مدل جديد خوابيدنت