آرتين جونآرتين جون، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره
آشنايي مامان وباباآشنايي مامان وبابا، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

آرتين عشق مامان و باباش

جشن تولد شماره 2

سلام سلام  گل پسرم ديشب بازم تولد داشتيم   از اونجاييكه عمه هات روز تولدت قشم بودن و نتونستن توي جشنت باشن ، من و بابايي تصميم گرفتيم وقتي كه برگشتن يه جشن تولد ديگه برات بگيريم  واسه همين ماميت يه كيك ديگه درست كرد و ديشب جشن شماره 2 يكسالگيت با حضور عمه معصومه ، عمه فاطمه ،عمه ليلا ، عمو حسن، هدي جون و اقا رسول اينا برگزار شد .   بازم تولدت مبارك عشقولكم                                 ...
12 فروردين 1394

يكسالگيت مبارك

  يكسالگيت مبارك عشق مامان و بابا عزيزدلم باورم نميشه يه ساله شدي .انگار همين ديروز بود كه ساعت 6 صبح رفتيم بيمارستان خانواده و بعد از انجام آزمايشات لازم بالاخره ساعت 10 رفتم اتاق عمل و تو عزيزترينم پا گذاشتي توي اين دنيا و شدي عزيزدل من و بابايي . يادم نميره وقتي بهوش اومدم ساعت 12 بود تا چشمامو باز كردم از خانمي كه تو اتاق ريكاوري بود از تو پرسيدم اونم گفت يه پسر سالم و خوشگل گيرت اومده . وقتي اومدم توي بخش و براي اولين بار ديدمت گريه ام گرفت چقدر معصوم و زيبا خوابيده بودي قربونت برم اومدي بغلم و ديگه دوست نداشتي بري توي تختت . همش اداي شيرخوردن در مياوردي تا از من جدا نشي . مامي جون عاشششقت...
6 فروردين 1394

يازدهمين ماهگرد

سلام عشق مامان يازده ماهگيت مبارك عزيز دلم آرتين جونم پارسال اين موقع ها هنوز توي دل ماماني مشغول ورجه وورجه بودي يادته ! من و بابايي لحظه شماري ميكرديم واسه روز تولدت و ديدن روي ماهت . خداروشكر كه بسلامتي بدنيا اومدي و الان يازده ماهه زندگي دوباره اي رو با لحظه لحظه ي رشد تو تجربه كرديم . قشنگ ترينم چطوري خداروشكر كنم بابت وجود نازنينت ، بابت مهربونيت و صبوريت . الهي دورت بگردم خيلي باهوشي . اگه چيزيو بخواي و بهت نديم كوتاه نمياي و يادت نميره ولي خب نميشه همه چي بهت بديم چون بعضي چيزا برات خطرناكه . ( مثل چاقو كه خيلي هم دوست داري بگيريش)  هركاري كه انجام ميديم اداشو در مياري . ياد گرفتي با كنترل كانا...
5 اسفند 1393

دهمين ماهگرد و دومين مرواريد

ده ماهگي گل پسرم مبارك عزيزدل مامان اين ماه يه مريضي سخت گرفتي به نام روزاولا . 3روز تب داشتي و بعدشم كل بدنت دونه هاي قرمز ريخت بيرون . بميرم الهي كه كلي اذيت شدي و اشتهاتو هم از دست داده بودي و 300گرم وزن كم كردي دومين مرواريدت هم داره درمياد .مبارك باشه من و بابايي برات صندلي ماشين خريديم تا وقتي سوار ماشين هستي در امنيت كامل باشي . بماند كه شما زياد ازش خوشت نمياد. يه تاب هم برات خريديم كه دوستش داري و وقتي برات شعر تاب تاب عباسي رو ميخونم ، بعد از من ميگي : تا تا . كيك اين ماهت محصول تلاش مشترك من و بابايي هستش . براي اولين بار با خمير فوندانت كيك رو تزيين كرديم كه خيلي خوشگل شد و تصميم د...
18 بهمن 1393

نهمين ماهگرد و سومين سفر شيرازو شب يلدا

قشنگ ترينم 9 ماهگيت مبارك اين ماه خيلي پرماجرا بود . اول اينكه به خونه جديد اسباب كشي كرديم و تو گل پسر بازم كلي با ما همكاري كردي و با روروءك از اين اتاق به اون اتاق دنبال ماماني بودي و كارتن ها رو جا به جا ميكردي . يه اتفاق بد باعث شد كه دوباره بريم شيراز . دختر عموي بابايي فوت كرد و ما برا مراسمش همراه عمه معصومه و عمه فاطمه و عمو محسن رفتيم شيراز . براي كيك اين ماهت چيزكيك درست كردم كه خيلي خوشگل شد . عزيز دل مامان جديدا دوست داري خودت غذاتو بخوري و كلي ريخت و پاش ميكني . عاشق مستقل بودنتم عزيزم. اولين شب يلدات هم مبارك توي خونه جديد وقتي هنوز وسايل نرسيده بودن كلي روروئك سواري...
17 بهمن 1393

هشتمين ماهگرد و دومين سفر به شيراز

گل پسر قشنگم سلام هشت ماهگيت مبارك قندعسلم  دوباره رفتيم شيراز البته اينبار بدون بابايي  . دليلش هم اين بود كه واسه تاسوعا و عاشورا مامان جوني و باباجوني ميخواستن برن شيراز و به خاله مژگانت سر بزنن و از اونجايي كه بابايي عسلويه سركار بود قرار شد ماهم با مامان جونينا بريم كه تنها نمونيم . از خوشحالي خاله مژگان و سارا جونم بابت اين سفرمون هرچي بگم كم گفتم . سارا هم كلي باهات بازي كرد و هم تمرينت ميداد كه با سرعت بيشتري سينه خيز بري و تو هم نا اميدش نميكردي. سفر خيلي خوبي بود. كيك اين ماهم خودم پختم و تزيين كردم و برديم خونه مامان جوني و جشن اين ماهتو دركنار اونا و دايي مجتبي اينا و دايي مجيد اينا گرفتيم...
15 بهمن 1393

هفتمين ماهگرد و اولين سفر به شيراز

عزيز دل مامان سلام اين ماه برات يه جشن دندوني كوچولو گرفتيم و كيك از بيرون گرفتيم يه ژله تزريقي هم خودم درست كردم . تو هم از قسمت كادو هاي جشنت خيلي استقبال كردي بعدا توي عكسا متوجه منظورم ميشي اولين سفرت به شيراز با بازديد از پاسارگاد و سلام به كورش بزرگ همراه شد . يه روز خيلي خوب بود و تو حسابي سرحال بودي و كلي خنديدي . وقتي هم كه رسيديم خونه خاله مژگان با تشويق هاي سارا جون سينه خيز رفتنت رو توسعه دادي و حدود نيم متري ميري . الهي دورت بگردم عسلم كه ديگه موقع سينه خيز رفتن غر نميزني   روز آخري كه شيراز بوديم براي اولين بار مريض شدي سرما خوردي . شب تب كردي و گريه و ناله من و بابايي  كلي غصه خورديم ولي خدا...
14 بهمن 1393

ششمين ماهگرد

گل پسرم شش ماهگيت شروع تلاشهاي تو براي سينه خيز رفتن بود . قربونت برم كه وقتي يه كوچولو سينه خيز ميري زود خسته ميشي و شروع ميكني به غرغر كردن و اگر دنبال وسيله اي باشي براي رسيدن بهش بقيه مسيرو با غلطيدن طي ميكني. توي 6ماهگي قدت 70cm و وزنت 8900 گرم بود . يه روز برديمت آتليه و چندتا عكس گرفتيم و تو عزيزدل با اينكه خوابت ميومد با خانم عكاس خوب همكاري كردي. خوب ديگه بريم سراغ عكساي خوشگلت.اول 3تا عكس آتليه اينم كيك 6ماهگي آرتين جيگرم كه بازم خودم درستش كردم عسل مامان بعد از حمام فداي لب خندونت بشم عاششششش...
13 بهمن 1393

پنجمین ماهگرد و اولین مروارید عسل خان

عسل مامان مهمترین اتفاقی که توی 5ماهگیت رخ داد دندون درآوردنت بود. دقیقا روز 5 شهریور که پنجمین ماهگرد تولدت بود دندون نیش پایین سمت راست از لثه کوچولوت زد بیرون واسه همینم کیک ماهگردتو بشکل دندون درست کردم. قدت 70 و وزنت 8500 بود . عزیزدلم تو این ماه شروع کردی به روروک سواری و به همه جای خونه سرک می کشیدی . دوبار هم گلدون آلوئه وورا مامانی رو از میز تلویزیون انداختی زمین و به دستور پزشکت غذای کمکی هم درکنار شیر مامانی میخوری. در پايان 5ماهگيت با نظر دكترت غذاي كمكي رو برات شروع كردم و استقبال تو هم خيلي خوب بود .فدات بشم كه با لذت فرني ميخوري خب دیگه بریم سراغ عکسای این ماه: ...
27 دی 1393