آرتين جونآرتين جون، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره
آشنايي مامان وباباآشنايي مامان وبابا، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

آرتين عشق مامان و باباش

اولين ولنتاين عشقمون

سلام به عشق كوچولوي مامان و بابا اولين ولنتاينت مبارك عزيزدلم امسال بهترين ولنتاين زندگيم بود چون دو تا عشق دركنارم بودن تو گل پسرم  و بابايي مهربون. واقعا خدارو شكر ميكنم كه شما دو تا رو به من هديه داده . واسه جشن سه نفرمون يه كيك درست كردم و با كمك بابايي تزيينش كرديم باسه تا قلب قرمز . موقع عكس گرفتن كلي از دست كاراي تو خنديديم چون سعي داشتي به هر راهي شده بزني روي كيك و وقتي ديدي دستت نميرسه با شاخه گل رز كوبيدي روي كيك الهي دورت بگردم اين روزا خيلي شيطون شدي . مي خواهي همه چيرو كشف كني و به همه چيز دست بزني . * كنار مبل ها مي ايستي و شروع مي كني به راه رفتن البته دستت رو ول نميكني ها ...
25 بهمن 1393

سفربه تهران و جشن تولد بابايي

گل پسرم سلام چون تعطيلي 22 بهمن روز چهارشنبه بود . من و بابايي روز قبلش رو هم مرخصي گرفتيم و عازم تهران شديم . اين اولين سفرت با صندلي مخصوص ماشينت بود و تو هم زياد از صندليت دل خوشي نداري چون نميتوني زياد تكون بخوري ولي بخاطر امنيتت مجبوري تحمل كني . خلاصه كه بيشتر وقتي خواب بودي توي صندلي بودي و وقتي بيدار تو بغل خودم . قربونت برم كه بازم هواي منو داشتي و اذيتم نكردي . وقتي رسيديم اول رفتيم خونه مژده جون (دختر عموي من ) و فردا شبش رفتيم خونه عمو جونم و شبم همونجا بوديم . روزا هم مي رفتيم خريد و واسه پسر خوشگلم هم يه پيرهن مردونه و يه شلوار جين h&m برات خريديم كه ايشالا واسه عيد بپوشي. خانواده عمو همه خيلي ازت خ...
23 بهمن 1393

سفر 2روزه چادگان و جشن تولد ماماني

آرتين گلم سلام 14آذر به دعوت عمو حسن رفتيم چادگان . علت دعوت هم شيريني تولد دوقلوهاي عموت يعني آرتا و آرشا بود . عمه ها و عمو محسنت هم بودن . هوا عالي بود و حسابي هم خوش گذشت . شبش هم بابايي با يه سورپرايز عالي واسه من جشن تولد گرفت و اين سفر رو خاطره انگيز تر كرد. خيلي خوشحالم كه توي تولد امسالم تو پسر گلم هم به جمعمون اضافه شدي . خداي مهربونم متشكرم .   همسر عزيزم بهترين هديه خدا در طول زندگيم تو هستي كه با وجود نازنينت هميشه بهترين خاطره ها رو برام ساختي . عاشقانه دوستت دارم ...
16 بهمن 1393

اولين روز كار مامان

سلام عسل مامان امروز ماماني بعد از حدود يكسال رفت سركار . صبح كه داشتم ميومدم سركار خيلي ناراحت بودم كه تو قندعسل رو تنها ميزارم . ولي خيالم راحت بود كه با مامان جوني حسابي بهت خوش ميگذره . خداروشكر وقتي زنگ زدم خونه مامان جوني گفت كه اصلا گريه نكردي . الهي قربونت برم كه توي خونه دنبالم ميگشتي دوهفته است كه روزها بهت شيرخشك ميدم تا عادت كني وقتي نيستم اونو بخوري . اوايل كه اصلا نميخوردي و دهنتو سفت مي بستي و اگرم يه كوچولو شير ميخوردي بعدش زبونتو بادست پاك ميكردي ولي بعدش مامان جوني كشف كرد كه شيرخشك رو با كيك دوست داري فداي اين سليقه ات بشم آرتين گلم الان 10 ماه و 7 روز داري . قدت 80cm و وزنت 10/5كيلو ...
12 بهمن 1393

سلام دوباره

سلام به عشق مامان و بابا مامانی اومده معذرت خواهی . میدونم کلی وقته به وبلاگت سر نزدم و حق داری ناراحت باشی ولی قول میدم دیگه زود بزود بیام و از کارات بگم . واسه ماههای گذشته هم عکس میذارم . خیلی دوست دارم عزیزم لحظه لحظه های با تو بودن رو دوست دارم و هر روز خدارو بابت وجود نازنینت شکر میکنم.   ...
24 دی 1393

آخرین روز قبل از تولد

سلام پسر مهربونم امروز 4 فروردینه . فردا ساعت 6 صبح باید بریم بیمارستان (کلینیک خانواده ) تا تو پسر گلمو بدنیا بیارم واسه همین مادر جون شب میاد خونه ما تا فردا همراه من باشه . امروز دقیقا 38 هفته هست که تو عزیزدلم با من هستی . من و بابایی خیلی هیجان داریم چون فردا بالاخره صورت ماهتو می بینیم .امیدوارم همه چیز خوب پیش بره و تو صحیح و سالم بیای توی بغلم .  خیلی خیلی خیلی دوستت دارم . فردا میبینمت ...
4 فروردين 1393

سال نو مبارک

سلا م پسر بهاری من   ...  عیدت مبارک عسلم امروز اولین روز از سال 1393 هست . امسال سال اسب هست و بعضی از افراد مشهور متولد سال اسب عبارتند از: روزولت ، نیوتن ، لویی پاستور ، ژرژ براك و شاه ادوارد هشتم . قربون پسر تیزهوشم بشم که 4 روز دیگه به این دنیا تشریف فرما میشه و ایشالا یه انسان مفید برای این دنیا خواهد بود. عزیزدلم امسال بابایی موقع تحویل سال سرکار بود چون میخواست مرخصیشو واسه وقتی تو بدنیا میای استفاده کنه واسه همین ما خونه بابابزرگت بودیم . ایشالا بابایی 2روز دیگه میاد پیشمون و وقتی بدنیا بیای عید واقعی ما شروع میشه . هر چقدر به تولدت نزدیکتر میشیم واسه دیدنت بی تاب تر میشم . د...
1 فروردين 1393

37 هفتگیت مبارک

شازده کوچولوی مامان سلام الهی قربونت بشم امروز 37 هفته است که با من هستی و چه همراه خوبی برام بودی و هستی. پسر گلم ممنون که انقدر خوب بودی و توی این مدت اصلا مامانی رو اذیت نکردی . واقعا لطف خدای مهربون شامل حالم بود که دوران بارداری خیلی خوبی داشتم و ایشالا هفته دیگه آرتین گلم میاد توی بغلم. دیروز که رفتیم پیش خانم دکتر گفت سه شنبه 5 فروردین برم بیمارستان تا پسر گلمو از توی دلم در بیاره و بذاره توی بغلم ... خیلی خیلی خوشحالم و برای دیدنت لحظه شماری میکنم . عزیزم این چند وقت که توی خونه بودم واست اینا رو درست کردم : این حیوانات انگشتی که قراره بعدا من و تو وبابایی کلی باهاشون بازی کنیم : ...
26 اسفند 1392

استراحت در خانه

دردونه ی مامانی سلام دیروز دوباره با هم رفتیم دکتر و من بازم صدای اون قلب کوچولوت رو که تند تند میزنه شنیدم . خانم دکتر مهربون وقتی فهمید مامانی این روزا همش کمر درد داره و خیلی هم وزن اضافه نکرده ، واسم استراحت نوشت و گفت این ماه آخرو باید خونه بمونم و خوب تغذیه و استراحت کنم تا پسر گلم هم خوب رشد کنه . خب امروز رو با هم رفتیم سرکار تا مامانی کارهاشو تحویل همکاراش و البته دایی مجید بده و از اونا خداحافظی کنه . خیلی خوبه که دایی مجیدت باهام همکاره اینطوری خیالم از کار خیلی راحته . تا ظهر اداره بودیم و بعدشم رفتیم خونه یکی از همکارای مامان که اونم 2ماه پیش صاحب یه پسر بانمک شده بود و بعدشم که رفتیم خونه آقاجو...
5 اسفند 1392