آرتين جونآرتين جون، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
آشنايي مامان وباباآشنايي مامان وبابا، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

آرتين عشق مامان و باباش

اتاقت آماده شد هورااااااا

آرتین جونم دیشب بالاخره سرویس خوابت رو آوردند و چون سر هم کردن تخت و ویترینت با خودمون بود ، آقاجونت و بابایی با کمک هم سرهمش کردند. مادرجون و زن دایی (معصومه جون ) به همراه شیدا و آرشا هم اومده بودند که توی چیدن وسایل کمک کنند . خلاصه با کمک همه اتاقت دیگه حاضر و آماده است و فقط تو رو کم داره . الهی قربونت برم از دیشب تا حالا من و بابایی همش میریم توی اتاقت و تو رو اونجا تصور میکنم ..نمی دونی چه لذتی داره واسمون . سر فرصت از اتاقت عکس میگیرم و میزارمشون اینجا . خیلی خیلی خیلی دوست دارم عزیزدلم ...
29 بهمن 1392

يك روز فوق العاده

سلام عزيزدلم  امروز يه روز فوق العاده است مي دوني چرا ؟ آخه يه همچين روزي خدا يكي از فرشته هاشو فرستاد روي زمين و از شانس خوب من اون فرشته الان باباي توئه. وقتي كه بدنيا بياي و بابايي رو ببيني مطمئنم تو هم عاشقش ميشي چون خيلي مهربون و دوست داشتني هست .   ديشب واسه تولد باباي گلت يه كيك شكلاتي درست كردم آخه اون عاشق كيك شكلاتيه . امروز عصر كه بابايي از عسلويه بياد يه جشن سه نفره تولد داريم هوراااااااااااا راستي يكشنبه كه رفتم دكتر و سونو رو بهش نشون دادم واسه 6 فروردين واسم نوبت بيمارستان زد و ايشالا اون روز عزيز تو مياي توي بغل ماماني . الهي قربونت بشم قول بده تا اون موقع خوب رشد كني ...
23 بهمن 1392

سیسمونی 3

    آرتین جونم امروزم هوا برفی بود و دوباره ما (من و تو ) نرفتیم سرکار و تو هم که معلوم بود خیلی خوشحالی کلی توی دلم وول خوردی   امروز که خونه بودم فرصتی شد تا از بقیه وسایلت عکس بگیرم و بزارمشون اینجا ... ایشالا از همشون به سلامتی استفاده کنی مامانی     ت شک تعویض آغوشی اینم وان حمام پسر گلم     لیف کوچولو پتوهات کتاب خاطراتت و کتابهایی که تا حالا واست خریدیم . اون کتاب قصه ها همونهایی هس...
15 بهمن 1392

پسر 1950گرمي ما

  سلام عسل ماماني ديروز رفتيم سونوگرافي  و تو عزيزدلم من و بابا رو كلي خوشحال كردي آخه رشدت هزار ماشالا خيلي خوب بوده و يك هفته از سن بارداري من بزرگتري و طبق سونو الان 31 هفته و 6 روز داري. قربون پسر 1950 گرمي ام  بشم  كه قلبش انقدر تند تند ميزنه . وقتي آقاي دكتر داشت  سونو رو انجام ميداد بابايي هم ازت فيلم ميگرفت و به دكتر گفت چهره اش مشخص نيست؟  كه دكتر گفت توي سونوي معمولي مشخص نميشه ولي ذوق بابايي رو كه ديد دستگاه سه بعديش رو استفاده كرد و صورت خوشكلتو بهمون نشون داد و تازه عكست رو هم واسمون پرينت گرفت . خيلي دكتر مهربوني بود ما كلي ازش ممنونيم . قربونت بشم كه يه  د...
13 بهمن 1392

یک روز برفی

عزیز مامان امروز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم داره برف میاد اولش لباس پوشیدم که برم سرکار ولی وقتی رفتم توی حیاط و دیدم زمین خیلی لیزه پشیمون شدم و برگشتم توی خونه و زنگ زدم اداره مرخصی گرفتم . ترسیدم یه وقت لیز بخورم و خدای نکرده اتفاق بدی واسه گل پسرم بیوفته . الهی قربونت بشم که از همه چی توی این دنیا واسم مهمتری . خلاصه امروزم ما نرفتیم سرکار تو هم که انگار خیلی خوشحال شدی همین طور داری ورجه وورجه میکنی . فربون اون دست و پاهای کوچولوت بشم که همش داری تکونشون میدی مامانی .  خیلی خوشحالم که خانواده شادمون داره سه نفره میشه . دارم فکر میکنم وقتی که اولین بار برف رو میبینی چقدر ذوق میکنی بعدش با بابایی اولین آدم برفیت ر...
28 دی 1392

سیسمونی 2

عسل مامانی امروز 28 هفته است که با من هستی الهی قربونت بشم . از دیروز که بابایی رفته عسلویه تو هم کمتر وول میخوری لابد تو هم مثل مامانی دلت واسش تنگ شده پسر مهربونم . خیلی واسم جالبه که هروقت بابایی زنگ میزنه یا من دارم درموردش حرف میزنم تو فوری تکون میخوری و نمیدونی بابایی چقدر ذوق میکنه وقتی این کارتو بهش میگم . خیلی خیلی دوست داریم . خب امروز میخوام عکس یه سری دیگه از وسایلتو بذارم اینجا . امیدوارم تو هم ازشون خوشت بیاد نفسم : لباس های سایز صفر(الهییی )    سایز یک پیش بندها  کیسه آب گرم قنداق فرنگی  سرویس لحافت  پرده اتاقت که مادرجون واست دوخته ...
23 دی 1392

پسر بابا

سلام بابایی خوبی ؟ این روزا خیلی داری ورجه وورجه میکنی و وقتی باهات حرف میزنم به شکم مامانی محکم ضربه میزنی و جواب منو میدی. راستی من و مامانی بیشتر وسایل اتاقت رو خریدیم و سرویس خوابتم سفارش دادیم که وقتی اونا آماده بشن دیگه میتونیم اتاقت رو بچینیم . خیلی دوستت دارم ...
20 دی 1392

سیسمونی 1

  عزيز مامان اين روزا خيلي شيطون شدي ها ! صبح زود كه گرسنه اته هي ميزني تو دل ماماني  تا وقتي كه پاشم و يه ليوان شيرعسل بخورم . بعد ديگه آروم ميشي ...   قربونت برم فكر كنم تو هم مثل ماماني شكمو بشي عكس لباسايي كه من و بابايي تا حالا واست خريديم رو اينجا ميذارم . باورت ميشه بعضي هاشو 4سال پيش و بعضي هاشو 2 سال پيش واست خريديم ؟؟؟ البته بيشترشونو ماه پيش از استانبول واست خريديم . يادت كه هست سه تايي رفتيم سفر بابايي و من و تو (كه توي شكمم هستي) آخ كه چقد دلم ميخواد زودتر توي اين لباسا ببينمت عزيزم . ...
1 دی 1392

پسر گلم خوش اومدي

سلام آرتين گلم نميدوني من و بابايي چقدر از اينكه خداي مهربون تو رو به ما هديه داده خوشحاليم . تو ثمره ي عشق ما هستي عزيزم. الان 5ماه ونيمه كه توي وجود من هستي و ديشب يه اتفاق خيلي خوب افتاد . وقتي داشتم از روي دلم نوازشت ميكردم و باهات حرف ميزدم يهو يه ضربه محكم زدي طوري كه تونستم ببينم ... انقدر ذوق زده شدم ماماني... بعدش ديگه من با انگشتم يه ضربه آروم ميزدم روي دلم و تو هم جواب ميدادي .. كلي با هم بازي كرديم ..قربون پسر باهوشم بشم بس كه هيجان زده بودم سريع زنگ زدم به بابايي و گزارش دادم .. بابايي هم كلي ذوق كرد ولي حيف كه عسلويه هست و نتونست اين لحظه شيرين رو ببينه. براي ديدن و بغل كردنت ل...
27 آذر 1392