آرتين جونآرتين جون، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
آشنايي مامان وباباآشنايي مامان وبابا، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

آرتين عشق مامان و باباش

اولين چهارشنبه سوري

عزيزدلم اولين چهارشنبه سوريت مبارك قربونت برم كه زود خوابت برد و بابايي درحاليكه بغلت كرده بود از روي آتش پريد. عزيزمامان چهارشنبه سوري يكي از جشن هاي باستاني ما ايراني هاست و دوست دارم تو هم به آيين هاي ايراني علاقه مند بشي . " آخرین چهارشنبه قبل از حلول سال جدید را چهارشنبه سوری می گویند، که البته شب آن، یعنی غروب سه شنبه مهم است نه خود چهار شنبه. جشن چهارشنبه سوری یکی از مراسم بسیار جذاب و مفرح ما ایرانیان به شمار می آید. این جشن در قبل از تهاجم اعراب در بین نیاکان ما به جشن سوری مرسوم بود. سور به معنی سرخ می باشد و چون این جشن با برپا کردن آتش همراه است به این نام مرسوم گردید. آتش در بین ما ایرانیان مظهر نابودی تا...
27 اسفند 1393

اولين قاشق

سلام عشق مامان لابد ميگي اولين قاشق يعني چي؟؟؟؟ خب بزار برات بگم عزيزدلم . امروز با بابايي داشتيم بهت شام ميداديم كه يهو خودت قاشقتو برداشتي زدي توي برنجت و قشنگ گذاشتي دهنت و خوردي . واااي كه من و بابايي چقد ذوق كرديم . اينم اولين قاشق غذايي كه خودت تنهايي خوردي . قربونت برم كه دوست داري همه كاراتو خودت انجام بدي . ديگه ليوان و شيشه ات رو هم خودت ميگيري و مي خوري . به آب هم ميگي : باب تا يه آهنگ شاد ميشنوي دست ميزنه و ميگي " دَ  دَ "  باي باي كردنم ياد گرفتي و هركي داره ميره بيرون باهاش باي باي ميكني كلاغ پر و لي لي حوضك هم بلدي و تا من ميگم لي لي ح...
13 اسفند 1393

يازدهمين ماهگرد

سلام عشق مامان يازده ماهگيت مبارك عزيز دلم آرتين جونم پارسال اين موقع ها هنوز توي دل ماماني مشغول ورجه وورجه بودي يادته ! من و بابايي لحظه شماري ميكرديم واسه روز تولدت و ديدن روي ماهت . خداروشكر كه بسلامتي بدنيا اومدي و الان يازده ماهه زندگي دوباره اي رو با لحظه لحظه ي رشد تو تجربه كرديم . قشنگ ترينم چطوري خداروشكر كنم بابت وجود نازنينت ، بابت مهربونيت و صبوريت . الهي دورت بگردم خيلي باهوشي . اگه چيزيو بخواي و بهت نديم كوتاه نمياي و يادت نميره ولي خب نميشه همه چي بهت بديم چون بعضي چيزا برات خطرناكه . ( مثل چاقو كه خيلي هم دوست داري بگيريش)  هركاري كه انجام ميديم اداشو در مياري . ياد گرفتي با كنترل كانا...
5 اسفند 1393

اولين ولنتاين عشقمون

سلام به عشق كوچولوي مامان و بابا اولين ولنتاينت مبارك عزيزدلم امسال بهترين ولنتاين زندگيم بود چون دو تا عشق دركنارم بودن تو گل پسرم  و بابايي مهربون. واقعا خدارو شكر ميكنم كه شما دو تا رو به من هديه داده . واسه جشن سه نفرمون يه كيك درست كردم و با كمك بابايي تزيينش كرديم باسه تا قلب قرمز . موقع عكس گرفتن كلي از دست كاراي تو خنديديم چون سعي داشتي به هر راهي شده بزني روي كيك و وقتي ديدي دستت نميرسه با شاخه گل رز كوبيدي روي كيك الهي دورت بگردم اين روزا خيلي شيطون شدي . مي خواهي همه چيرو كشف كني و به همه چيز دست بزني . * كنار مبل ها مي ايستي و شروع مي كني به راه رفتن البته دستت رو ول نميكني ها ...
25 بهمن 1393

سفربه تهران و جشن تولد بابايي

گل پسرم سلام چون تعطيلي 22 بهمن روز چهارشنبه بود . من و بابايي روز قبلش رو هم مرخصي گرفتيم و عازم تهران شديم . اين اولين سفرت با صندلي مخصوص ماشينت بود و تو هم زياد از صندليت دل خوشي نداري چون نميتوني زياد تكون بخوري ولي بخاطر امنيتت مجبوري تحمل كني . خلاصه كه بيشتر وقتي خواب بودي توي صندلي بودي و وقتي بيدار تو بغل خودم . قربونت برم كه بازم هواي منو داشتي و اذيتم نكردي . وقتي رسيديم اول رفتيم خونه مژده جون (دختر عموي من ) و فردا شبش رفتيم خونه عمو جونم و شبم همونجا بوديم . روزا هم مي رفتيم خريد و واسه پسر خوشگلم هم يه پيرهن مردونه و يه شلوار جين h&m برات خريديم كه ايشالا واسه عيد بپوشي. خانواده عمو همه خيلي ازت خ...
23 بهمن 1393

دهمين ماهگرد و دومين مرواريد

ده ماهگي گل پسرم مبارك عزيزدل مامان اين ماه يه مريضي سخت گرفتي به نام روزاولا . 3روز تب داشتي و بعدشم كل بدنت دونه هاي قرمز ريخت بيرون . بميرم الهي كه كلي اذيت شدي و اشتهاتو هم از دست داده بودي و 300گرم وزن كم كردي دومين مرواريدت هم داره درمياد .مبارك باشه من و بابايي برات صندلي ماشين خريديم تا وقتي سوار ماشين هستي در امنيت كامل باشي . بماند كه شما زياد ازش خوشت نمياد. يه تاب هم برات خريديم كه دوستش داري و وقتي برات شعر تاب تاب عباسي رو ميخونم ، بعد از من ميگي : تا تا . كيك اين ماهت محصول تلاش مشترك من و بابايي هستش . براي اولين بار با خمير فوندانت كيك رو تزيين كرديم كه خيلي خوشگل شد و تصميم د...
18 بهمن 1393

نهمين ماهگرد و سومين سفر شيرازو شب يلدا

قشنگ ترينم 9 ماهگيت مبارك اين ماه خيلي پرماجرا بود . اول اينكه به خونه جديد اسباب كشي كرديم و تو گل پسر بازم كلي با ما همكاري كردي و با روروءك از اين اتاق به اون اتاق دنبال ماماني بودي و كارتن ها رو جا به جا ميكردي . يه اتفاق بد باعث شد كه دوباره بريم شيراز . دختر عموي بابايي فوت كرد و ما برا مراسمش همراه عمه معصومه و عمه فاطمه و عمو محسن رفتيم شيراز . براي كيك اين ماهت چيزكيك درست كردم كه خيلي خوشگل شد . عزيز دل مامان جديدا دوست داري خودت غذاتو بخوري و كلي ريخت و پاش ميكني . عاشق مستقل بودنتم عزيزم. اولين شب يلدات هم مبارك توي خونه جديد وقتي هنوز وسايل نرسيده بودن كلي روروئك سواري...
17 بهمن 1393

سفر 2روزه چادگان و جشن تولد ماماني

آرتين گلم سلام 14آذر به دعوت عمو حسن رفتيم چادگان . علت دعوت هم شيريني تولد دوقلوهاي عموت يعني آرتا و آرشا بود . عمه ها و عمو محسنت هم بودن . هوا عالي بود و حسابي هم خوش گذشت . شبش هم بابايي با يه سورپرايز عالي واسه من جشن تولد گرفت و اين سفر رو خاطره انگيز تر كرد. خيلي خوشحالم كه توي تولد امسالم تو پسر گلم هم به جمعمون اضافه شدي . خداي مهربونم متشكرم .   همسر عزيزم بهترين هديه خدا در طول زندگيم تو هستي كه با وجود نازنينت هميشه بهترين خاطره ها رو برام ساختي . عاشقانه دوستت دارم ...
16 بهمن 1393

هشتمين ماهگرد و دومين سفر به شيراز

گل پسر قشنگم سلام هشت ماهگيت مبارك قندعسلم  دوباره رفتيم شيراز البته اينبار بدون بابايي  . دليلش هم اين بود كه واسه تاسوعا و عاشورا مامان جوني و باباجوني ميخواستن برن شيراز و به خاله مژگانت سر بزنن و از اونجايي كه بابايي عسلويه سركار بود قرار شد ماهم با مامان جونينا بريم كه تنها نمونيم . از خوشحالي خاله مژگان و سارا جونم بابت اين سفرمون هرچي بگم كم گفتم . سارا هم كلي باهات بازي كرد و هم تمرينت ميداد كه با سرعت بيشتري سينه خيز بري و تو هم نا اميدش نميكردي. سفر خيلي خوبي بود. كيك اين ماهم خودم پختم و تزيين كردم و برديم خونه مامان جوني و جشن اين ماهتو دركنار اونا و دايي مجتبي اينا و دايي مجيد اينا گرفتيم...
15 بهمن 1393