یک روز برفی
عزیز مامان امروز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم داره برف میاد اولش لباس پوشیدم که برم سرکار ولی وقتی رفتم توی حیاط و دیدم زمین خیلی لیزه پشیمون شدم و برگشتم توی خونه و زنگ زدم اداره مرخصی گرفتم . ترسیدم یه وقت لیز بخورم و خدای نکرده اتفاق بدی واسه گل پسرم بیوفته . الهی قربونت بشم که از همه چی توی این دنیا واسم مهمتری . خلاصه امروزم ما نرفتیم سرکار تو هم که انگار خیلی خوشحال شدی همین طور داری ورجه وورجه میکنی . فربون اون دست و پاهای کوچولوت بشم که همش داری تکونشون میدی مامانی . خیلی خوشحالم که خانواده شادمون داره سه نفره میشه . دارم فکر میکنم وقتی که اولین بار برف رو میبینی چقدر ذوق میکنی بعدش با بابایی اولین آدم برفیت ر...