آرتين جونآرتين جون، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره
آشنايي مامان وباباآشنايي مامان وبابا، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

آرتين عشق مامان و باباش

یک روز برفی

عزیز مامان امروز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم داره برف میاد اولش لباس پوشیدم که برم سرکار ولی وقتی رفتم توی حیاط و دیدم زمین خیلی لیزه پشیمون شدم و برگشتم توی خونه و زنگ زدم اداره مرخصی گرفتم . ترسیدم یه وقت لیز بخورم و خدای نکرده اتفاق بدی واسه گل پسرم بیوفته . الهی قربونت بشم که از همه چی توی این دنیا واسم مهمتری . خلاصه امروزم ما نرفتیم سرکار تو هم که انگار خیلی خوشحال شدی همین طور داری ورجه وورجه میکنی . فربون اون دست و پاهای کوچولوت بشم که همش داری تکونشون میدی مامانی .  خیلی خوشحالم که خانواده شادمون داره سه نفره میشه . دارم فکر میکنم وقتی که اولین بار برف رو میبینی چقدر ذوق میکنی بعدش با بابایی اولین آدم برفیت ر...
28 دی 1392

سیسمونی 2

عسل مامانی امروز 28 هفته است که با من هستی الهی قربونت بشم . از دیروز که بابایی رفته عسلویه تو هم کمتر وول میخوری لابد تو هم مثل مامانی دلت واسش تنگ شده پسر مهربونم . خیلی واسم جالبه که هروقت بابایی زنگ میزنه یا من دارم درموردش حرف میزنم تو فوری تکون میخوری و نمیدونی بابایی چقدر ذوق میکنه وقتی این کارتو بهش میگم . خیلی خیلی دوست داریم . خب امروز میخوام عکس یه سری دیگه از وسایلتو بذارم اینجا . امیدوارم تو هم ازشون خوشت بیاد نفسم : لباس های سایز صفر(الهییی )    سایز یک پیش بندها  کیسه آب گرم قنداق فرنگی  سرویس لحافت  پرده اتاقت که مادرجون واست دوخته ...
23 دی 1392

پسر بابا

سلام بابایی خوبی ؟ این روزا خیلی داری ورجه وورجه میکنی و وقتی باهات حرف میزنم به شکم مامانی محکم ضربه میزنی و جواب منو میدی. راستی من و مامانی بیشتر وسایل اتاقت رو خریدیم و سرویس خوابتم سفارش دادیم که وقتی اونا آماده بشن دیگه میتونیم اتاقت رو بچینیم . خیلی دوستت دارم ...
20 دی 1392

سیسمونی 1

  عزيز مامان اين روزا خيلي شيطون شدي ها ! صبح زود كه گرسنه اته هي ميزني تو دل ماماني  تا وقتي كه پاشم و يه ليوان شيرعسل بخورم . بعد ديگه آروم ميشي ...   قربونت برم فكر كنم تو هم مثل ماماني شكمو بشي عكس لباسايي كه من و بابايي تا حالا واست خريديم رو اينجا ميذارم . باورت ميشه بعضي هاشو 4سال پيش و بعضي هاشو 2 سال پيش واست خريديم ؟؟؟ البته بيشترشونو ماه پيش از استانبول واست خريديم . يادت كه هست سه تايي رفتيم سفر بابايي و من و تو (كه توي شكمم هستي) آخ كه چقد دلم ميخواد زودتر توي اين لباسا ببينمت عزيزم . ...
1 دی 1392

پسر گلم خوش اومدي

سلام آرتين گلم نميدوني من و بابايي چقدر از اينكه خداي مهربون تو رو به ما هديه داده خوشحاليم . تو ثمره ي عشق ما هستي عزيزم. الان 5ماه ونيمه كه توي وجود من هستي و ديشب يه اتفاق خيلي خوب افتاد . وقتي داشتم از روي دلم نوازشت ميكردم و باهات حرف ميزدم يهو يه ضربه محكم زدي طوري كه تونستم ببينم ... انقدر ذوق زده شدم ماماني... بعدش ديگه من با انگشتم يه ضربه آروم ميزدم روي دلم و تو هم جواب ميدادي .. كلي با هم بازي كرديم ..قربون پسر باهوشم بشم بس كه هيجان زده بودم سريع زنگ زدم به بابايي و گزارش دادم .. بابايي هم كلي ذوق كرد ولي حيف كه عسلويه هست و نتونست اين لحظه شيرين رو ببينه. براي ديدن و بغل كردنت ل...
27 آذر 1392